سلام    
شاید یه روزی اینو بخونی بعدها بفهمی که قرار بود تا قبل از این
سه شنبه 16/4 به من خبر بدی میدونم که یادت رفته چون دیگه تقریبا
مطمئن بودم از عکس العملات .اما فکر می کردم چون قرار بود اینو
برای تولد یکی از دوستام بخرم گفتم  بخاطر این دیگه حتما زنگ میزنی
چون گفته بودی خبر میدم و منم ساده و تجربه ناپذیر ، با نادیده گرفتن
دفعات قبل بازم منتظر زنگ شدم و  امشب که دارم اینو مینویسم تقریبا
یک ساعت فبل از جشن تولد دوستان اومدم ولی اونی که قرار بود بگیرم
رو نگرفتم و خودم مسئول این کارم هستم ولی واقعا برام سواله که چرا! 
خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم فقط کاملا مطمئن نبودم که الان تقریبا
به یقین رسیدم اما هیچوقت دوست نداشتم به اینجا برسه چون اصلا فکر
این حالت به سرم نمیزد . من خوشحالم ، که براش یکی کمتر از دیگران
شدم و واقعا خوشحالم  البته الان که دارم اینو می نویسم فقط یک سوال
می خوام ازش بپرسم اونم اینه که را اینقدر با گذشته فاصله گرفته و  به
قول خودش یه آدم دیگه شده .
یه روز شاید جواب بده !!!!!